دستای مشت شدمو جلوی دهنم گرفتم و سعی کردم با بیرون دادن نفسم یکم گرمشون کنم فایده نداشت؛ باید در اولین فرصت اون دستکشای لعنتی رو میگرفتم به ساعت مچیم نگاه کردم؛ پنج رو نشون میداد کمی فکر کردم و بعد ازینکه مطمئن شدم واقعا دلیلی برای عجله داشتن ندارم، چند ایستگاه قبلتر از ایستگاه اصلیم پیاده شدم
از بوتیک بیرون اومدم؛ سریعا دستکش های بدونِ انگشتِ ارغوانی رنگی که چند ثانیه از خریدشون گذشته بود رو دستم کردم با اینکه خسته بودم، بازم بیهدف تو مرکز خرید گشتم
بند های کوله پشتیم رو گرفتم و قدم های بعدیم رو محکمتر برداشتم؛ جای پام روی برف ها فرو میرفت و من از صدای فشرده شدن برف ها زیر پام لذت میبردم
نفسمو بیرون فرستادم و به بخار هایی که از دهنم خارج شدن نگاه کردم؛ مطمئن بودم نوک بینیم از سرما قرمز شده؛ به زحمت دستم رو از جیبم بیرون آوردم، درِ کافیشاپ رو هل دادم و وارد شدم
همون جای دنج همیشگی نشستم؛ بدون اینکه به منو نگاه کنم، هاتچاکلت سفارش دادم و منتظرش موندم حتما میتونست گرمم کنه
از پله ها بالا رفتم؛ جلوی در واستادمو کلید انداختم. خونه تاریک بود. وارد شدم و در رو بستم بدون اینکه لامپی رو روشن کنم، کفشامو از پام دراوردم نور کمی از پنجره باعث شده بود خونه تاریکِ مطلق نباشه کاناپهی وسط سالن منو به آغوش خودش دعوت میکرد خستهتر از اونی بودم که دعوتش رو رد کنم! همونجا کوله پشتیمو رها کردم و بدون اینکه حتی سویشرتم رو دربیارم رو کاناپه ولو شدم
دختره چسبیده بود به دیوار! انگار یه نفر گلوشو فشار میداد و بهش اجازه نمیداد ت بخوره ولی اون یه نفر نامرئی بود من اون یه نفر رو نمیدیدم ولی مطمئن بودم که هست! به آدمی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم و گفتم: برو دیگه! زود باش کمکش کن
صدای ضعیفی که مدام تکرار میشد باعث شد بالاخره چشمام رو باز کنم. حس سنگینی و کرختی داشتم. انگار بدنم خشک شده بود. به سختی از جام بلند شدم. خودم رو به کوله پشتیم که کمی اونورتر روی زمین افتاده بود رسوندم. موبایلم رو ازش بیرون آوردم و زنگ هشدارش رو خاموش کردم. ساعت شش و دوازده دقیقه رو نشون میداد متوجه میسکال ها و مسیج هایی که روی صفحهی قفل گوشی خودنمایی میکردن شدم تصمیم گرفتم قبل ازینکه سراغشون برم یکم خودم رو روبهراه کنم
هشتگآرامش. هشتگزندگی. هشتگتنهایی. هشتگگمشدهیپیدا. هشتگگیج. هشتگکوفت. هشتگدرد. هشتگمرض. هشتگنمیدونم. هشتگ هشتگ هشتگ :)) :)) :))
درباره این سایت