کفشامو دورتر از پام درآورده بودم
آروم قدم برمیداشتم ولی کف پاهام رو محکم روی شنهای ساحل فرود میاوردم انگار میخواستم جای پاهام زمین رو سوراخ کنن
به دریا نزدیکتر شدم کنارش به قدم زدن ادامه دادم
موج های کوچیکِ دریا آروم به سمت ساحل میومدنُو دوباره به وسعت تمومناپذیرش برمیگشتن و به نوبت پاهام رو نوازش میکردن
به قدم هام سرعت دادم، دستامو دو طرفم باز کردمو برای لحظهای چشمامو بستم
بعد از باز شدن چشمام، تقریبا میدویدم
موج های دریا بزرگتر شده بودن و به پاهام ضربه میزدنو با هر ضربه انگار میگفتن: ندو آروم باش ندو
ایستادم رو به دریا چشمامو بستم
دریا آرومتر از قبل موج میزد.
منو دریا آروم بودیم
صدای دریا، صدای خدا بود انگار :)
ادامه مطلب
درباره این سایت